|
داستان کوتاه؛
ماجرای جالب درویش تهی دست
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .
داستانک
مـــــوضوعات مـــــرتبط: احــــــــادیث و روایــــــــات، حکایات، بـایگانــــــی مـطالب زیبــــا، مطالب زیبا وخواندنی، داســــــتان هـــــا، داستانهای مذهبی، داستانهای آموزنده، داستانهای کوتاه، دانستنیــــــــــــها، دانستنیهای دینی، اخبــــــــــــــار، ،
بــــــــــرچـــسبهــا: داستان کوتاه , درویش تهی دست , , کریم خان زند , قلیان , باغ کریم خان زند , باغ , درویش قلیان , تحفه , کریم فقط خداست ,
ادامـــــــــــــــــــه مـطلـبـــــــــــــــــــــــــ
[ 23 / 9 / 1393 ] [ 18:0 ] [ سید مهدی رضوی ]
[ ]
داستان زیبای درویش یکدست
درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی میکرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه میخورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوههایی بخورد .........
مـــــوضوعات مـــــرتبط: بـایگانــــــی مـطالب زیبــــا، مطالب زیبا وخواندنی، داســــــتان هـــــا، داستانهای مذهبی، داستانهای آموزنده، داستانهای کوتاه، دانستنیــــــــــــها، ،
بــــــــــرچـــسبهــا: کرامت درویش , داستان درویش یک دست , داستان کوتاه آموزنده , کشکول , داستان کوتاه , میوه , خوشرویی , ذکر خدا , مراســم هیئت مکتب العباس(ع) تـهران بانوای دلنشین کربلایی محسن احمدی دوشنبه شبها , راس ساعت:21 نعمت آباد , خ میرزایی, جنب خیابان مینو حسینیه حضرت ابوالفضل العباس(ع) سامانه هیئت:09381954355 , اخبار , اخبار سیاسی , اخبار مذهبی , اخبار ایران , اخبار جهان , اخبار علمی , اخبار فرهنگی , خبر , خبر سیاسی , خبر علمی , خبر فرهنگی , سایت هیئت ها , سایت مداحان , سایت هیئت ها , سایت مداحان , پایگاه مداحی , سایت نوحه , سایت مذهبی , آدرس هیئت های مذهبی , مداحی , دانلود نوحه , روضه , پایگاه مداحان , مداحان ایران , نوحه های زیبا , پایگاه هیئتی ها , پاتوق بچه هیئتی ها , پایگاه مداحی , سایت هیئت , دانلود مداحی , اس ام اس مذهبی , دوبیتی های مهدوی , وبلاگ مذهبی , حامیان ولایت , آدرس هیئت مکتب العباس(ع) تهران , پایگاه مداحی کربلایی محسن احمدی ,
ادامـــــــــــــــــــه مـطلـبـــــــــــــــــــــــــ
[ 15 / 5 / 1393 ] [ 20:0 ] [ سید مهدی رضوی ]
[ ]
داستان بسیار زیبای موسی و بد ترین بنده خدا
روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم. ندا آمد ....
مـــــوضوعات مـــــرتبط: روایات مذهبی، بـایگانــــــی مـطالب زیبــــا، مطالب زیبا وخواندنی، داســــــتان هـــــا، داستانهای مذهبی، داستانهای آموزنده، داستانهای کوتاه، پیامبــــــــران و معصومیـــــــن(ع) و بـــــزرگان و عـــــزیزان شیعــــــه، ،
بــــــــــرچـــسبهــا: حضرت موسی (ع) , بارگاه ملکوتی خداوند , بدترین بنده , پدر و فرزند , داستان جالب , داستان کوتاه , بدترین , موسی , حضرت موسی ع , داستان , مراســم هیئت مکتب العباس(ع) تـهران بانوای دلنشین کربلایی محسن احمدی دوشنبه شبها ،راس ساعت:21 نعمت آباد ،خ میرزایی،جنب خیابان مینو حسینیه حضرت ابوالفضل العباس(ع) سامانه هیئت:09381954355 , اخبار , اخبار سیاسی , اخبار مذهبی , اخبار ایران , اخبار جهان , اخبار علمی , اخبار فرهنگی , خبر , خبر سیاسی , خبر علمی , خبر فرهنگی , سایت هیئت ها , سایت مداحان , سایت هیئت ها , سایت مداحان , پایگاه مداحی , سایت نوحه , سایت مذهبی , آدرس هیئت های مذهبی , مداحی , دانلود نوحه , روضه , پایگاه مداحان , مداحان ایران , نوحه های زیبا , پایگاه هیئتی ها , پاتوق بچه هیئتی ها , پایگاه مداحی , سایت هیئت , دانلود مداحی , اس ام اس مذهبی , دوبیتی های مهدوی , وبلاگ مذهبی , حامیان ولایت , آدرس هیئت مکتب العباس(ع) تهران , پایگاه مداحی کربلایی محسن احمدی ,
ادامـــــــــــــــــــه مـطلـبـــــــــــــــــــــــــ
[ 31 / 5 / 1392 ] [ 18:0 ] [ سید مهدی رضوی ]
[ ]
شهادت بعد از غسل شهادت
دانشجو بود و جوان، آمده بود خط، داشتم موقعيت منطقه را برايش مي گفتم که برگشت و گفت: «ببخشيد، حمام کجاست؟» گفتم: حمام را مي خواهي چه کار؟ گفت: مي خواهم غسل شهادت کنم. با لبخند گفتم: دير اومدي زود هم مي خواي بري. باشه! آن گوشه را مي بيني آنجا حمام صحرايي است. بعدش دوباره بيا اينجا. دقايقي بعد آمد. لباس تميز بسيجي به تن داشت و يک چفيه خوشگل به گردن. چند قدم مانده بود که به من برسد يک گلوله توپ زير پايش فرود آمد. راوي: حاج حسين يکتا
مـــــوضوعات مـــــرتبط: بـایگانــــــی مـطالب زیبــــا، مطالب زیبا وخواندنی، داســــــتان هـــــا، داستانهای مذهبی، داستانهای آموزنده، داستانهای کوتاه، شهدای ایران، ،
بــــــــــرچـــسبهــا: شهادت بعد از غسل شهادت , دانشجو بود و جوان , غسل شهادت , حمام صحرايي , گلوله توپ , دفاع مقدس (جنگ تحمیلی) , داستان کوتاه , شهادت , دفاع مقدس , اخبار , اخبار سیاسی , اخبار مذهبی , اخبار ایران , اخبار جهان , اخبار علمی , اخبار فرهنگی , خبر , خبر سیاسی , خبر علمی , خبر فرهنگی , سایت هیئت ها , سایت مداحان , پایگاه مداحی , سایت هیئت ها , سایت مداحان , پایگاه مداحی , سایت نوحه , سایت مذهبی , آدرس هیئت های مذهبی , مداحی , دانلود نوحه , روضه , پایگاه مداحان , مداحان ایران , نوحه های زیبا , پایگاه هیئتی ها , پاتوق بچه هیئتی ها , پایگاه مداحی , سایت هیئت ها , سایت مداحان ,
[ 25 / 5 / 1393 ] [ 18:0 ] [ سید مهدی رضوی ]
[ ]
تاثیر کلام شهید محمود کاوه
راننده کاميون ها مي گفتند:«هر کاري کنيد بازم با اين همه مهمات به خط نمي ريم!» وقتي صحبت آن ها تمام شد کاوه شروع به صحبت کرد و گفت: «ما اين جا هيچ کس را به زور به خط نمي بريم، خيلي از اين بچه ها براي رفتن به خط گريه مي کنن و سعي شون اينه که از هم سبقت بگيرن.» بعد هم از آن ها خواست تا به جاي ازدحام، به دفترش بروند و آن جا نظرشان را بگويند.
نيم ساعت گذشت و جلسه راننده ها با محمود تمام شد. آمدند بيرون، نمي دانم کاوه چه چيزهاي ديگري به آن ها گفت که حتي رنگ چهره شان هم تغيير کرده بود و همه مهمات را رساندند منطقه.
به نقل از همرزم شهيد محمود کاوه
مـــــوضوعات مـــــرتبط: روایات مذهبی، بـایگانــــــی مـطالب زیبــــا، مطالب زیبا وخواندنی، داســــــتان هـــــا، داستانهای مذهبی، داستانهای آموزنده، داستانهای کوتاه، ،
بــــــــــرچـــسبهــا: راننده کاميون ها , داستانک , داستان کوتاه , شهدا , شهید کاوه , شهید محمود کاوه , داستان زیبا , کلام شهید , ما اين جا هيچ کس را به زور به خط نمي بريم , همرزم شهيد محمود کاوه , مهمات , اخبار , اخبار سیاسی , اخبار مذهبی , اخبار ایران , اخبار جهان , اخبار علمی , اخبار فرهنگی , خبر , خبر سیاسی , خبر علمی , خبر فرهنگی , سایت هیئت ها , سایت مداحان , پایگاه مداحی , سایت هیئت ها , سایت مداحان , پایگاه مداحی , سایت نوحه , سایت مذهبی , آدرس هیئت های مذهبی , مداحی , دانلود نوحه , روضه , پایگاه مداحان , مداحان ایران , نوحه های زیبا , پایگاه هیئتی ها , پاتوق بچه هیئتی ها , پایگاه مداحی , سایت هیئت ها , سایت مداحان ,
[ 24 / 2 / 1392 ] [ 12:0 ] [ سید مهدی رضوی ]
[ ]
بعد از عملیات رفت مسافرت!
داشت با آب قمقمه اش وضو می گرفت برای نماز صبح، گفتم: «بی تجربه ای، آب لازمت می شد؛ شايد چند روزی بی آب باشيم.» گفت: «لازم نمی شه من مسافرم.» عمليات که تمام شد ديدمش، رفته بود مسافرت.
مـــــوضوعات مـــــرتبط: بـایگانــــــی مـطالب زیبــــا، مطالب زیبا وخواندنی، داســــــتان هـــــا، داستانهای مذهبی، داستانهای کوتاه، زنـــــــــــــدگینامه، ،
بــــــــــرچـــسبهــا: شهادت , داستانک , داستان کوتاه , داستان زیبا , شهید , سایت هیئت ها ,سایت مداحان ,پایگاه مداحی ,سایت نوحه ,سایت مذهبی ,آدرس هیئت های مذهبی ,مداحی ,دانلود نوحه ,روضه ,پایگاه مداحان ,مداحان ایران ,نوحه های زیبا ,پایگاه هیئتی ها ,پاتوق بچه هیئتی ها ,پایگاه مداحی برادر محسن احمدی ,shdj lnhphk ,lnhphk, idmj ih ,lnhp ,idmj ,shdj idmj ih ,ighgd ,sdf svod ,nhkg,n lnhpd ,\hd'hi lnhpd ,lbifd ,[k,f jivhk ,هیئت های جنوب تهران ,جنوب تهران ,هیئت های مذهبی منطقه 19 تهران ,
[ 27 / 1 / 1392 ] [ 21:0 ] [ سید مهدی رضوی ]
[ ]
این نامه از طرف عزیزترین عزیز ماست!
شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.
مـــــوضوعات مـــــرتبط: روایات مذهبی، بـایگانــــــی مـطالب زیبــــا، دل نوشته ها، مطالب زیبا وخواندنی، داســــــتان هـــــا، داستانهای مذهبی، داستانهای آموزنده، داستانهای کوتاه، ،
بــــــــــرچـــسبهــا: داستان کوتاه , داستان مذهبی , داستانک , داستان جالب , قرآن , حکایت جالب , سایت هیئت ها ,سایت مداحان ,پایگاه مداحی ,سایت نوحه ,سایت مذهبی ,آدرس هیئت های مذهبی ,مداحی ,دانلود نوحه ,روضه ,پایگاه مداحان ,مداحان ایران ,نوحه های زیبا ,پایگاه هیئتی ها ,پاتوق بچه هیئتی ها ,پایگاه مداحی برادر محسن احمدی ,shdj lnhphk ,lnhphk, idmj ih ,lnhp ,idmj ,shdj idmj ih ,ighgd ,sdf svod ,nhkg,n lnhpd ,\hd'hi lnhpd ,lbifd ,[k,f jivhk ,هیئت های جنوب تهران ,جنوب تهران ,هیئت های مذهبی منطقه 19 تهران ,
ادامـــــــــــــــــــه مـطلـبـــــــــــــــــــــــــ
[ 7 / 2 / 1392 ] [ 21:0 ] [ سید مهدی رضوی ]
[ ]
داستان آموزنده قانون بازگشت
مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد.
مـــــوضوعات مـــــرتبط: بـایگانــــــی مـطالب زیبــــا، مطالب زیبا وخواندنی، داســــــتان هـــــا، داستانهای مذهبی، داستانهای آموزنده، ،
بــــــــــرچـــسبهــا: داستان معنادار, داستان , داستان کوتاه, داستان آموزنده, داستان جالب, قانون, بازگشت, چوپان پیر, پژواک آواز, صدای فریادهای چوپان ,
ادامـــــــــــــــــــه مـطلـبـــــــــــــــــــــــــ
[ 11 / 9 / 1391 ] [ 21:0 ] [ سید مهدی رضوی ]
[ ]
داستان آموزنده خرید بهشت
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت.
مـــــوضوعات مـــــرتبط: بـایگانــــــی مـطالب زیبــــا، مطالب زیبا وخواندنی، داســــــتان هـــــا، داستانهای مذهبی، داستانهای آموزنده، ،
بــــــــــرچـــسبهــا: بهلول, زبیده خاتون (همسر خلیفه), بهشت می سازم, همسر هارون , داستان آموزنده , خرید بهشت, داستان معنادار, داستان, داستان آموزنده, داستان جالب, داستان کوتاه, خرید بهشت, بهشت, بهلول, هارون, ,
ادامـــــــــــــــــــه مـطلـبـــــــــــــــــــــــــ
[ 11 / 9 / 1391 ] [ 16:0 ] [ سید مهدی رضوی ]
[ ]
داستان جالب درویش و جهنم
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود. پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید: جاسوس می فرستید به جهنم!؟ از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و… حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.
مـــــوضوعات مـــــرتبط: بـایگانــــــی مـطالب زیبــــا، مطالب زیبا وخواندنی، داســــــتان هـــــا، داستانهای مذهبی، داستانهای آموزنده، دانستنیــــــــــــها، دانستنیهای دینی، ،
بــــــــــرچـــسبهــا: داستان, داستان آموزنده, داستان جالب, داستان زیبا, داستان کوتاه, درویش , جهنم, شیطان, درویش, فرشتگان,
[ 30 / 6 / 1391 ] [ 21:0 ] [ سید مهدی رضوی ]
[ ]
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 175 صفحه بعد
░▒
نظر یادت نره همسنگر گرامی، برای بهتر شدن سایت لطفا اینجا کلیک نمائید
heiat110.lxb.ir ▒░
|
|